زینا دوست دارم خیلی زیاد

یک خبر محسن داره روی سایت فرزاد کار میکنه
یادت نره من و تو محسن و منصوره داریم میشیم قوم و خویش های فرزاد
      
خیلی توپ شده
میخوام سورپرایزتون کنم
به سارا هم سلام برسون گناه داره دختر خوبیه

سلام...
کامنتی که گذاشته بودی با اس ام اسی که داده بودی فرق داشت.

بزار بگم من برات آبجی : من دو روزه سرما خوردم. دیشب با هزار بد بختی رفتم کنفرانس همینجور که گفتم توی اس ام اسی که زدم با این حال بدم آدم هایی که اونجا بودن منتظر بودن من چکار میکنم. دیشب با محسن به زور یک سالاد ماکارونی خوردم تا شکمم یک کم گرسنگیش برطرف بشه اینجا خیلی سرده و بارونی شده همون هوایی که من اصلا خوشم نمیاد. دیشب ساعت 1:40 دقیقه اس ام است رو خوندم دیدم اولش نوشتی داداشی خیالم راحت شد که دیگه از دستم ناراحت نیستی. دیگه از بس سرم درد می کرد نتونستم اون موقع تا تهش بخونم رفتم توی آشپزخونه دلمم درد میکرد رفتم یک کم آب بخورم برگشتنا یهو خوردم زمین گفتم آبجی..................افتادم روی آبجی عاطفه گفت چی شده گفتم هیچی هیچی مامانم بلند شد گفت : هی میگم بیرون چیزی نخور.....اشکام جمع شده الانم که دارم برات مینویسم حسابی دارم گریه میکنم میدونم باور کردنش برات سخته اما میدونم روزی اینا رو باور میکنی...............دیشب داشتم از دست میرفتم از بس سرم درد میکرد. میخواستم بهت اس ام اس بزنم گفتم از خواب بیدار میشی.......به خدا آبجی این کامتی که نوشته بودی رو میدونم خودت نبودی......آخه من نمیدونم چکار کنم......از این ور سرما خوردنم از اون ور پشت سر هم کار کار تا جایی که حتی نهار خونه نمیرم یا شب ها ساعت 12 میام که همه خوابن از این ورم شما از دست من ناراحتی میشی......میون این همه شلوغی دل تو برام بازم مهم تره........آخه اگر دلت با من نباشه من نمیتونم کارامو بکنم یک سره ذهنم میپره که آبجی از دستم ناراحته اما وقتی می بینم بهم اس ام اس زدی داداشی.......................اینقدر خوشحال میشم که همه چی رو فراموش میکنم و با ذوق و شوق به کارام میرسم.
دیشب نه پریشب رفتم حرم پیش منصوره اینقدر از تو براش گفتم.

از شارج گوشیم همش 500 تومان بیشتر نمونده.....میدونی برای چی شارج نمیکنم چون مجبور میشم به دیگران تماس بگیرم.......اینجوری بهانه میشه اونا زنگ بزننن.....من که نمیتونم به همه اعتماد کنم و از خونمون زنگ بزنم. اما اینجوری هم برای من بهتره هزینه ام میره پایین و هم برای دوستانی که اعتماد دارم و میتونم از خونمون بهشون زنگ بزنم آخه نمیدونی از اون روزی که توی ماشین نشتستم اومدم مشهد یک سره یا دارم تلفن جواب میدم یا پای کامیپوترم یا جلسه هستم....
سر کلاس هامم به زور میرم.
دلم گرفته شده.....این محسن هم همیشه درگیره کمک که نمیکنه همش با اون آبجیش ور میره آخه آبجی اون مشهدی........(آبجی من تهرانی).........مجبور میشم من کارارو بکنم ولی بازم هر چی باشه یادته توی تهران من به محسن میگفتم چکار کنه مثلا کافی نت اون می رفت بالا وووووو هر کسی دنبال کار خودش.
خب کار محسن صحبت کردن نیست توی جلسات و کنفرانس ها آخه بچه است هنوز تازه کاره..... خب خارج نشیم از دل هامون.
خیلی نوشتم....حوصله ات سر رفت اما بزار بازم بگم : به خدا یا نه به همین امام رضا دوست دارم.....منم مثل تو ام.....همیشه از اول کامنتها یا اس ام اس هایت خوشم میاد ولی وقتی میرسه به تهش میترسم.


میترسم یک وقت ننویسی که تو باش من نباشم....ازینا دیگه دیگه
میترسم یک وقت ننویسی که من باش تو نباشم....ازینا دیگه دیگه

من هستم هستم هستم...دارم تمام تلاشم رو میکنم تا برای همیشه بیام تهران به همین خاطر خیلی دارم این ور و اونور میرم.
در ضمن ببخشید تلفنم رو میدم کسی برداره اون شب یکی از مهندسین شرکت گلبرگ خراسان برداشت به ما هم میگن مهندس کوچولو. هنوز اون اس ام اسی که زدی سلام مهندس رو دارم آخه وقتی دلم میگیره یا اون رو میخونم یا اون اس ام اسی که دادی اولش نوشتی داداشی......گوشیم همیشه دستم نیست ولی وفتی دستم میاد اس ام اس ها رو چندین بار می خونم...دلم برات تنگ شده خیلی....

بزار مهمونت کنم من تو رو یک جمله دیدی که دلت میگیره توی غروب جمعه.....
آخرین جمله کامنت امروزم :

(( جمله ام کلیشه ای است. اما رسم آغاز عشق دوست داشتن است.
پس دوستت دارم، دوستم بدار. ))